نیمه های شبه و حدود ساعت دو و ربع و تنها .
تنهایی چقدر خوبه و راحت نوشتن از آن بهتر .
چرا می گویم تنهایی چقدر خوبه ، نه به این معنا که بچه ها وقتی درکنارم نیستند راحت تر هستم و این خوب است ، نه اشتباه بزرگی این فکر . نبودن بچه ها و همسر مهربانم در کنارم خیلی برام سخته و عذاب آور.
ولی یک جورایی یک وقتایی تنهایی رو خیلی دوست دارم ، گوشی رو پرتاب می کنم اونور ( بذار بگم دو تا گوشی رو ) و راحت به همه چیزهایی که باید فکر کنم فکر می کنم ، این حالت هامو خیلی دوست دارم ، خیلی باهاشون صاف می کنم .
یک چیزی که من زیاد داشتم و خیلی از هم سن و سال های من نداشتن ، تنهایی بوده . باز می دونم این سئوال میاد تو ذهنت که تنهایی نشون دهنده نداشتن دوسته . بابا درست فکر کن ، تا دلت بخواد دوست دارم و دوست هامو دوست دارم اینطوری هم نیست که تو فکر می کنی .
چند روز پیش ها که ریحانه خوابیده بود و فاطمه هم با کلی بابا گفتن و قصه گفتن من رفت خوابید ، یک نیمچه فرصتی پیدا شد تا دست به نوشتن ببرم . از خودم نوشتن و از خودم . خیلی طولانی شد ولی وقتی خواستم تو صفحه بارگذاری کنم از بین رفت و برنگشت ، نمی دونم چرا ولی نوشته ای بود که از عمق دلم اومد رو صفحه کلید و تایپ شد .
شاید باید اون حرف ها پیش خودم و خودش می موند نه روی صفحه www آره فکر کنم سرش همین بود .
الان هم از دندون درد خوابم نمی برد . رفتم دندانپزشکی و بی حسش کرد و پانسمان و برگشتم .
فرصتی پدید آمد تا دوباره بنویسم .
از چه بماند !!!